یادی از شهید حاج حسین محمدیانی
نام پدر:حسن محل تولد:شهرستان سبزوار تاریخ تولد:29/10/35 تاریخ شهادت :11/9/70 محل شهادت :سبزوار مسؤلیت :مسئول محور عضویت : کادر یگان:لشکر 5 نصر گلزار :بهشتشهدای سبزوار
سردار شهید حاج حسین محمدیانی در تاریخ 29/10/1335 در یکی از محله های قدیمی سبزوار (کوی نقابشک) دیده به جهان گشود. شهید در فعالیت های دوران انقلاب شرکت فعال داشت. با شروع جنگ در سال 59 جزو اولین گروه های اعزامی بسیج به جبهه بود. در سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در اوایل جنگ با همسری متدین عقد ازدواج بست. پس از آن تا آخر جنگ خود را وقف جبهه کرد. حاج حسین به عنوان فرمانده ی گردان ولی الله درعملیات های مختلف ازجمله کربلای 4 و 5?رمضان? بیت المقدس? والفجر? مهران? والفجر 3و8 ? میمک و … شرکت داشت. شهید محمدیانی برای اولین بار در عملیات خیبر شیمیایی شد? در عملیات والفجر 8 در منطقه ی فاطمیه از روستا های اطراف آبادان، دشمن بعثی بار دیگر از گازهای شیمیایی استفاده کرد. محمدیانی که ماسک خود را به همرزم خود داده بود بار دیگر درمعرض مواد سمی قرار گرفت. بعد از جنگ چیزی نگذشت که آ ثارجراحت شیمیایی دراو پدیدار شد. بسیجی ها پروانه وار گرد شمع وجودش که ذره ذره آب می شد می گشتند (و دعا برای سرداری که روزی در همه ی عرصه ها پیشتازبود اثری نداشت) اما او خود? شهادت را انتخاب کرده و با تمام درد و زجری که می کشید راضی به رضای خدا بود. هنگامی که خبر عروج ملکوتی اش به افراد جمع شده در اطراف خانه اش رسید? غم واندوه همه را فرا گرفت. فرزندان شهید جلو عکسش زانو زده و بر یتیمی دوباره خود اشک می ریختند. شهید محمدیانی او در یازدهمین روز آذر ماه سال 1370 به خیل شهدا پیوست? پیکر پاک شهید به طرز با شکوهی توسط مردم و همرزمان شهید تشییع و در گلزار شهدای سبزوار به خاک سپرده شد. در حالی که یاد و نامش تا ابد در قلبها باقی خواهد ماند.
شرط بندی ممنوع :
با محمدیانی هم محل بودیم. با بچههای محل که اهل خلاف هم نبودند، روزهای جمعه فوتبال بازی میکردیم. وقتی میخواستیم شرطبندی کنیم، حسین ناراحت میشد.می گفت:«به جای این کار، از مغازه آقا صابر یک جعبه نوشابه بگیرید و رفع خستگی کنید.» خودش میرفت و جعبه نوشابه را میآورد. پس از آن، انگار بازی شیرینتر میشد. در بازیهای بعدی حتی اگر شرط بندی هم میکردند نمیگذاشتند محمدیانی بفهمد.راوی:حسین آل حسن- همرزم
حیف احمد:
سال 60 و 61 اوج فعالیت منافقین بود. مثلا در یک کوچه توانسته بودند دو تا از بچههای مذهبی و قرآن خوان را جذب خود کنند.یکی از آنها به نام احمد، ورزشکار و صاحب فکر بود. حاج حسین همیشه افسوس میخورد که اگر ما میتوانستیم احمد را جذب کنیم یکی از فرمانده لشکرهای ما بود.بعد تاکید میکرد که باید با سلاح علم به جنگ آنها برویم. نباید طوری باشد که فکر کنند حزب اللهیها آدمهای بیسواد و بیمنطقی هستند. راوی: علی جهانی - همرزم
فرمانده ابدا!
سبزوار که میآمد با جوانها ارتباط نزدیکی برقرار و خاطرات جبهه را با زبانی شیرین تعریف میکرد. وقت خداحافظی با خنده میگفت:«ما منتظرتان هستیم. فردا راهی هستیم اگر دوست دارید حاضر باشید با هم برویم.»وقتی به او گفتم که در مدرسهای اعلام کردهام قرار است یک فرمانده نظامی برایشان سخنرانی کند، ناراحت شد. هر چه کردم نیامد.گفت:«اگر میگفتی یک بسیجی میخواهد خاطرات جبهه اش را بگوید حتما میآمدم. اما به عنوان فرمانده ابدا! راوی:حمید خلقی – همرزم
بالاخره نظرش عوض شد:
حاج حسین بنایی میکرد. با خودم گفتم:«بروم هم خداقوتی بگویم و هم کمکش کنم.» یکی از همسایه هایشان که میانه خوبی با انقلاب نداشت آن جا بود. درباره امام حرفهای ناجوری زد. مشغول کار بودیم که یک دفعه حاج حسین دست از کار کشید و او را صدا زد. بعد رفت و با او گوشهای نشست و شروع کرد به صحبت. حدود چهل و پنج دقیقه طول کشید که پیش ما برگشت. پرسیدم:«چه شد؟»گفت: «هیچی! بالاخره نظرش عوض شد!» با تعجب گفتم: «چه طوری؟»گفت:«این آقا همیشه این طرف و آن طرف از انقلاب بد گویی میکند. من چند نمونه از اخلاق و رفتار امام را برایش گفتم. او هم که متقاعد شد از من عذر خواهی کرد.»بیا نصیحت نکنیم یکی از دوستان نقل میکرد: روزی سوار موتور بودم که محمدیانی را در خیابان دیدم. گفتم:«بیا شما را تا منزل برسانم.» تازه از جبهه به مرخصی آمده بود. در مسیر شروع کردم به صحبت که: «تو دیگر زحمتت را کشیدهای و اگر سهمیه بندی کنند، خیلی بیشتر از سهمت در جبهه بودهای.»یکباره حاج حسین گفت: «نگهدار!» گفتم: «هنوز نرسیدهایم.» گفت:«نگهدار میخواهم همین جا پیاده شوم.» در حالیکه از من فاصله میگرفت ادامه داد: «تو هم نصیحتها را برای خودت نگهدار.»به اصرار گفتم:((بیا قول می دهم دیگر نصیحت نکنم.)) اما او رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.راوی:ضیاء یزدی – دوست
حج خونین:
در حج خونین سال 1366 حاج حسین در صحنه حضور داشت. در میان سرو صداو کشتهها حاج حسین تعدادی از افراد را شناسایی و سازماندهی کرد. با این نیت که بتوانند از خود و دیگران دفاع کنند.حاج حسین میگفت: «ماکت قدس را روی دوشمان حمل میکردیم. آن را به هم زدم و تعدادی چوب به حاجیها دادم تا بتوانند جان خودشان و دیگران را نجات بدهند.» راوی:توحید پناه – همرزم
روحانی تبلیغی رزمی:
حاج حسین روحانی تبلیغی در گردان قبول نمیکرد. همیشه روحانی رزمی ـ تبلیغی در گردان کار میکرد.تا وقتی پشت خط بودیم کارهای تبلیغی، مثل نماز جماعت، عزاداری و احکام برای بچهها داشتند و وقتی که عملیات بود در خط مقدم پا به پای نیروها میجنگیدند. روحانیهایی که عمامه میگذاشتند و در خط رشادتهای زیادی از خودشان نشان میدادند.هدف محمدیانی این بود که به بچهها بفهماند همان آقایی که از اهل بیت و امام حسین (ع) میگوید خودش در عرصه جنگ از جان مایه میگذارد. راوی:جواد کوره پز
منبع : پایگاه اطلاع رسانی کنگره بزرگداشت شهدای استان خراسان رضوی
منتشر شده در تاریخ 1389 دوشنبه 25 مرداد